فراتر از معجزه

ساخت وبلاگ

نمیدونم اتفاقی که دیروز افتاد رو چه جوری باید تعریف کنم از معجزه فراتر بود  تا حالا تو عمرم چنین چیزی پیش نیومده بود نمیدونم چی باید بگم زبان از گفتنش قاصره 

باید در تاریخ ثبت بشه 

تولدت بود 

من اخرین مکالمه ای که داشتم (دو آذر ) بهت تبریک گفتم تولدت رو و جمله ای رو گفتم که خودت سال ها پیش واسه تولدم گفته بودی  بزار جمله رو دقیق بگم " شکوفه من روز تولدت رو جشن می گیرم "

یه ایمیل برام فرستاده بودی و گفته بودی که حتما روز تولدم بازش کنم و برام تو ایمیل نوشته بودی که روز تولدم رو جشن میگیری و تمام و این از ده سال پیش تو ذهنم بود که بهت تو اخرین مکالمه بهت گفتم جون میدونستم دیگه پیام دادنی در کار نیس حتی به بهانه تولد فقط میخواستم یاد آور باشم که به یادت هستم و تو گفته بودی ممکنه در آینده نزدیک بیای مشهد بگذریم از این حرفا 

اتفاق حیرت آور دیروز رو تعریف کنم 

بیدار که شدم گفتم امروز تولد محمدرضاس برای خودم آهنگ ابی گذاشتم نفس نفس فاصله ای نیست...  

امدم سر کار به همکارم گفتم الهه امروز تولد محمدرضاس و به عشق تو عکس پروفایلم رو گل نرگس کردم  یهو تصمیم گرفتم امروز بعد از کار برم پاکسازی واسه پوستم  زنگ زدم وقت گرفتم و گفت ساعت سه اینجا باش گفتم کجا گفت فرهاد بیست محل کار من کجاست رو به روی فرهاد  خب تو شرکت موندم تا نزدیک سه بشه وقتی داشتم با آسانسور میومدم پایین به این فکر میکردم تو ذهنم الان محمدرضا روز تولدش چی کار میکنه ؟ حتما کلی تحویلش گرفتن و بعد ازخیابون رد شدم وقتی داشتم از خیابون رد میشدم توجه ام رو باباهایی که بچه بغلشونه خیلی جلب میکنه چون خودم یه جوجه دارم و دوست دارم بدونم روابط پدر و پسری بقیه چه جوریه نگاش کردم بابا دستش گوشی بود و بچه با کلاه و کاپشن سبز تو بغل بابا به ارومی جا گرفته بود من از جلو اشون رد شدم چه قدر جالب بود یه لحظه چهره بابا رو دیدم وای خدای من باورم نمیشد چیزی که میدیدم  اصلا روز تولدت تو توی مشهد اونم جلوی محل کار من چی کار میکردی من نمیدونستم باید چی کار کنم نمیدونستم باید باهات رو به رو میشدم میخواستم زنگ بزنم واقعا نمیدونستم  چی درسته چی غلط مغزم از کار افتاده بود بعد از هفت سال روز تولدت جلو شرکت من  اخه خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا به کی باید بگم 

به این فکر کردم اگه زنگ بزنم و صدات رو بشنوم دوباره میخوامت اگه بیام ببینمت داغ دلم تازه میشه از نداشتنت فقط یه پیام دادم اینجا چی کار میکنی تو محل کار من اونم بچه به بغل عجیب ترین اتفاق عمرم بود و جواب ندادی محمدرضاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چه جوری ممکنه ؟ تو که محل کار منو حتی نمیدونستی کجاست 

هنوز بهش فکر میکنم شوک زده میشم 

 

آفتاب عشق...
ما را در سایت آفتاب عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2aftabe-eshghe-mane بازدید : 221 تاريخ : دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت: 16:41